كتاب: آشنايى با قرآن جلد پنجم صفحه 211
بعضى از سورههاى قرآن از نظر آهنگ مختلف است.به كوتاهى و بلندى سوره هم چندان مربوط نيست و حتى به كوتاهى آيه هم خيلى ارتباط ندارد.آهنگهاى آيات شريفه قرآن مختلف است و اين اختلاف آهنگها بستگى دارد به محتوا و مضمون.مثلا آهنگ سوره حمد كه حالتش فقط حالت عبادت و مناجات با خداوند و انقطاع بنده با خداست آهنگ مخصوصى است، خيلى نرم و ملايم، خيلى خاضعانه و عابدانه: الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم مالك يوم الدين اياك نعبد و اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم... حتى سوره توحيد هم كه سوره بسيار كوتاهى است و آياتش گاهى دو يا سه كلمه استباز چون فقط ثناى خداوند است آهنگ آن همان آهنگ نرم و ملايم است: قل هو الله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد .
ولى گاهى يك آيه مثلا مىخواهد يك حكم شرعى كلى فقهى را بيان كند، آن خيلى به اصطلاح سادهتر[است]و اغلب آيات خيلى طولانى آياتى است كه بيان يك سلسله احكام مىكند يعنى يك ماده قانونى را بيان مىكند، آن باز لحن و آهنگ ديگرى دارد: يا ايها الذين امنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل (1) كه طولانىترين آيه قرآن است، يا: حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم... (2) و آياتى از اين قبيل كه زياد هم داريم، آيات احكام در قرآن، اينها آهنگ ديگرى دارد.[همچنين]آيات تهديدآميز آهنگ ديگرى دارد، خيلى خشونتبار و تند است و اغلب اين گونه آيات، هم كوتاه است و هم رعايتسجع در آنها بيشتر شده.اين نكته كه آيات قرآن داراى آهنگهاى مختلف است و هر آهنگى با محتواى آن آيات تناسب دارد و در اين جهت نهايت دقت و مراقبتشده، از مطالب تازهاى است كه در عصر اخير به آن توجه كردهاند و خيلى توجه خوبى است.در ميان كتابهايى كه در اين زمينه ديدهام و به فارسى هم در آمده استبهترين كتاب(مىدانم كتابهاى ديگر هم هست، من نديدهام، شايد هم بهتر باشد)كتابى است كه مرحوم آيتى خودمان ترجمه كردهاند(خدا او را بيامرزد)، كتاب مراة الاسلام طه حسين.شايد اين كتاب آخرين كتاب يا جزو آخرين كتابهاى طه حسين باشد (3) .اوايلى كه شركت انتشار تاسيس مىشد در جلساتى كه مرحوم آقاى آيتى هم بود و شركت مىكرديم راجع به اينكه چه كتابهايى خوب است تاليف يا ترجمه بشود از جمله پيشنهاد شد كتاب مرآة الاسلام ترجمه بشود و مرحوم آقاى آيتى قبول كردند كه ترجمه كنند و ترجمه كردند به نام «آئينه اسلام» .اين كتاب فصلى دارد تحت عنوان «قرآن» .آن فصل را مخصوصا بخوانيد.همين مطلبى را كه الآن من عرض مىكنم در آنجا نسبتا خوب بيان كرده و سراغ سورههاى مختلف قرآن رفته و محتواى اين سورهها و آهنگ آيات را در نظر گرفته و بعد مىگويد ببينيد چگونه تناسبى هست ميان آهنگهاى مختلف اين آيات و محتواهايى كه هست.مثلا آنچه كه در سوره «و الطور» خوانديم، با شدت خيلى فوق العادهاى است: و الطور و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع .
سوره اقتربت الساعة و انشق القمر هم همين طور است ولى با روح خاصى.همه اين سوره يك روح دارد كه عرض مىكنم.حتى در اين سوره چند داستان آمده ولى صورتى كه اين داستانها در اين سوره دارند با صورتى كه همين داستانها در سورههاى ديگر قرآن دارند فرق مىكند يعنى در آنجاها به جزئيات هم تا حدى پرداخته شده و در اينجا قطعههاى مختصرى آورده شده تا حدى كه به آن روح كمك كند.حال روح اين سوره چيست؟روح اين سوره مطلبى است كه كلى آن در قرآن به اين صورت بيان شده: لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد (4) .اگر بشر در مقابل نعمتها و انعامهاى الهى التسپاسگزارى و حقشناسى و قدردانى داشته باشد، سنت الهى بر اين است كه آن نعمتها و انعامها را افزايش بدهد، و اگر به جاى آنكه عكس العمل سپاسگزارانه داشته باشد و قدرشناس و حقشناس آن نعمتها باشد (5) كفران و ناسپاسى و قدرناشناسى و حقناشناسى كند نه تنها موجب زوال آن نعمت استبلكه موجب پيدايش يك نقمت هم به جاى آن هست.آن شعر مىگويد:
شكر نعمت، نعمتت افزون كند*** كفر نعمت (6) از كفتبيرون كند
ولى قرآن بالاتر از اين را مىگويد، نمىگويد كفر نعمت فقط از كفتبيرون كند، مىگويد كفر نعمت، نعمت را از كفتبيرون كند و به جاى آن يك نقمتبياورد.اين يك اصل كلى است كه در زندگى انسان، چه زندگى فردى چه زندگى اجتماعى، دنيوى و اخروى جارى است.
نعمتها متفاوت است.قهرا وقتى كه نعمتها متفاوت باشد شكرها و كفر نعمتها متفاوت مىشود و عكس العملهاى الهى يعنى افزون كردن در يك جا و زايل كردن نعمت و بالاتر نقمتبه جاى آن آوردن هم متفاوت مىشود، تا نعمت چگونه نعمتى باشد.يك قتخدا به انسان نعمتسلامتى بدن داده، نعمت وسعت رزق داده، همه اينها نعمت است و اقتضاى شكر و سپاس دارد.ولى يك وقت نعمت الهى نعمتى است فوق العاده با ارزش، نعمتى است كه حيات معنوى جاودانى انسان بستگى به آن دارد.اگر كفرى در اين زمينهها رخ بدهد عقوبتى كه انسان به آن دچار مىشود صد درجه شديدتر است.تعبيرى مىكنند، تعبير درستى است، مىگويند خداوند غيور است.پيغمبر اكرم درباره سعد بن عباده خزرجى فرمود: «ان سعدا لغيور» سعد آدم غيورى است «و انا اغير من سعد» و من از او غيورترم «و الله اغير منى» (7) .سعد كه غيور بود غيرت او غيرت ناموسى به معنى ناموس انسانى يعنى نسبتبه همسر خودش بود.در داستانى بود كه[آيه نازل شد كه] اگر كسى بيايد شهادت بدهد به اينكه زنش زنا كرده است تنها شهادت او كافى نيست و شاهد ديگرى بايد باشد.گفت:يا رسول الله!اگر ما ديديم زنمان زنا مىكند برويم شاهد بياوريم؟من كه تاب تحمل چنين چيزى را ندارم.پيغمبر فرمود حكم الهى اين است، در عين حال فرمود سعد آدم غيورى است.بعد فرمود:من از او غيورترم.غيرت پيغمبر در مقابل نواميسى است كه خود پيغمبر دارد.نواميس پيغمبر همان احكام الهى است.خدا كه از پيغمبر غيورتر است در مقابل نواميس عام عالم است، نواميس لقتبه طور كلى كه شامل شريعت هم مىشود، يعنى قوانين و اصول خلقت كه خداى متعال قرار داده بايد محترم باشد.اگر انسان بر ضد نواميسى كه خدا قرار داده عمل كند هتك ناموس الهى كرده است.وقتى انسان هتك ناموس الهى بكند، چنانكه هر غيورى وقتى كه ناموسش هتك مىشود عكس العمل شديد نشان مىدهد خدا هم عكس العمل شديد نشان مىدهد.اين مقدمه را دانستيم.
اگر براى كسى وسايل هدايت و در واقع وسايل حيات جاودانى فراهم بشود و او اين نعمت را حقناشناسى و ناسپاسى كند، خودخواهى و خودپرستى و جاه و مقام و امثال اينها مانع بشود كه[از آن بهره ببرد و]حقيقت كه اينچنين به او رو آورده[و]دستش را به طرف او دراز كرده و مىخواهد او را براى هميشه نجات بدهد و حيات ابدى به وى بدهد، او به جاى اينكه دستحقيقت را بفشارد شمشيرش را بالا ببرد و اين دست را قطع كند كه تو چرا آمدهاى به سوى من، قطعا اينچنين هتك ناموس الهى از طرف خداى متعال عقوبت و عذابى بسيار شديد دارد.قبلا گفتيم كه پيغمبران كارخانه معجزه سازى نياوردهاند كه هر كسى بيايد اقتراح كند، مثل معركهگيرها، پيشنهاد كند اين قدر مىدهم كه فلان نمايش را بدهى.صحبت نمايش نيست، صحبت اين است كه معجزههاى پيغمبران آيتها و دليلهاى خداستيعنى دستحقيقت است كه دراز شده و مىخواهد انسان را بگيرد براى اينكه او ايمان بياورد و سر به جاده حقيقتبگذارد.حال اگر كسى معجزه يك پيغمبر را ببيند و مع ذلك جحود بورزد و مبارزه كند اينجاست كه عذاب الهى نازل مىشود.عذابهاى الهى كه خداوند بر امتها نازل كرده است همه همان و لئن كفرتم ان عذابى لشديد است.كفران ورزيديد:نعمتخدا به سوى شما آمد، دست هدايتبه سوى شما دراز شد و به جاى اينكه از او استفاده كنيد آن دست را با شمشيرتان زديد.
سوره از اقتربت الساعة و انشق القمر شروع شد، بعد فرمود: و ان يروا اية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر هر آيتى و نشانهاى و دليلى[كه از خدا ببينند]-كه هر آدم بىغرضى عاشق اين است كه آيتى از خدا ببيند تا به دنبال آن برود-اينها در مقام توجيه و تفسير و تاويل آن برمىآيند به گونهاى كه به اصطلاح عذرى براى خودشان و ديگران بتراشند.بعد قرآن فرمود: و لقد جاءهم من الانباء ما فيه مزدجر خبرهايى كه در آنها ازدجارى باشد يعنى موعظهاى و امتناعى از اين حرفها باشد به قدر كافى رسيده[كه]اين كارها خيلى خطر دارد:معجزهاى رخ بدهد، دست هدايتى بيايد و انسان حقيقت را تشخيص بدهد، باز چشمهايش را ببندد، نعمتى به اين اهميت و عظمتبراى انسان پيش بيايد و در عين حال انسان خودش را به آن راه بزند، اين پشتسرش عذاب و عقوبت دارد.
بعد از مطرح كردن مساله قيامت، حال به عنوان نمونه چند قصه و داستان را بدون اينكه بخواهد جزئيات آنها را ذكر كرده باشد هر كدام را در چند آيه كوتاه[نقل مىكند]تحت همين عنوان كه اين سنت قبل از شما هم اجرا شده استيعنى مانند شما هم مردمى بودهاند، پيغمبرانى آمدهاند و اين مردم را دعوت كردهاند، آيت و معجزه داشتهاند و آنها به جاى اينكه بپذيرند با آنها مبارزه كردند، نعمت الهى را به اين شكل كفران كردند و به حكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد عذاب الهى هم به آنها رسيده است.چون سوره در مكه نازل شده اين[آيه ناظر]به كفار قريش است كه عذاب الهى به شما هم قطعا خواهد رسيد، و در اينجا از جنگ بدر خبر مىدهد، و در خود آيات جنگ بدر هم هست كه اساسا جنگ بدر امرى بود غير قابل پيش بينى براى كفار.اگر چه پيغمبر اكرم اين تعبير را در يك جاى ديگر فرموده ولى در اينجا هم صادق است، فرمود:مكه پارههاى جگر خودش را بيرون فرستاده، يعنى آن عزيزهاى مكه بيرون آمدند.رؤساى قريش واقعا هم طبقهاى بودند كه وضعشان با ساير اعراب جاهليت فرق مىكرد، وضع اشرافى داشتند.مكه تقسيم مىشد به دو طبقه به اصطلاح بردگان و زيردستان و طبقهاى كه ملا قريش بودند كه اينها در اعالى مكه بودند و آنها در ادانى مكه، جاهايشان هم با همديگر فرق مىكرد.در جنگ بدر اين عزيزهاى مكه و به اصطلاح پارههاى جگر مكه بيرون آمده بودند با تجهيزاتى كه باورشان نمىآمد كه چنين سرنوشتى پيدا كنند براى اينكه مسلمين در مدينه فوقالعاده ضعيف بودند، عده و عدهشان كم بود، تجهيزات جنگى نداشتند و وضع اقتصادىشان خيلى بد بود كه همه مورخين نوشتهاند كه اين سيصد و سيزده نفرى كه در جنگ بدر شركت كردند به قدر كافى زره نداشتند و حتى زرهشان خيلى كم بود يعنى اگر جمعيتيكجا با همديگر روبرو مىشدند اينها مجبور بودند كه بىزره به جنگ بروند.شايد سيصد و سيزده شمشير در آنجا وجود نداشت ولى آنها كه با هزار نفر آمده بودند چنان مسلح و مجهز بودند كه غير قابل توصيف بود و گويى همان سران قريش كه در اين سيزده سال با پيغمبر اكرم اينچنين مبارزه كردند، همينها كه ديگران به تبع اينها آمدند و اصل اينها بودند، آمده بودند براى اينكه اينجا به خاك هلاكتبيفتند و برگردند. در «بدر» هفتاد نفر از سران قريش به دست مسلمين، كشته شدند و بقيه فرار كردند.قرآن اين را از نظر عوامل معنوى، حتى قبل از جنگ بدر هم مرتب خبر مىدهد كه چنين سرنوشتى در همين دنيا خواهد بود و بعد هم مكرر تكرار مىكند:مردمى كه با پيغمبرشان آنچنان رفتار كنند چنين سرنوشتى خواهند داشت.
عرض كردم قرآن[در اين سوره]بر اين قصهها مرور مىكند، چون فقط مىخواهد اجمالا بگويد كه پيغمبرى آمد، [مردمى]تكذيب كردند و بعد از تكذيب چنين سرنوشتى پيدا كردند، ولى همين طور با آيات كوتاه كوتاه و با لحن خيلى سريع و تند و خشونتبار: كذبت قبلهم قوم نوح پيش از اينها قوم نوح هم مانند اينها تكذيب كردند.نمىگويد چه را تكذيب كردند؟چون بعد دارد: فكذبوا عبدنا .مفسرين روى اين جهتبحث كردهاند كه چرا دو بار «تكذيب» را ذكر كرده؟گفتهاند براى اينكه اول كه مىگويد: كذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح پيش از اينها بودند، آنها هم تكذيب كردند[و بعد مىفرمايد] فكذبوا عبدنا پس تكذيب كردند بنده ما را، مىخواهد بگويد اينها كانه تكذيب پيشاپيشى داشتند، مثل تصديقهاى پيشاپيش، مثل امضاهاى پيشاپيش كه انسان گاهى چيزى را سفيد امضا مىكند، هنوز او ننوشته اين امضا مىكند، هنوز كسى حرفى را نگفته و هنوز حرفى از دهان او بيرون نيامده و معلوم نشده كه او چه مىخواهد بگويد، اين قبل از اينكه او بگويد چون تصميم گرفته تصديق كند، مىگويد بله صحيح است، همين طور است كه شما مىفرماييد. عكس قضيه، هنوز او نگفته اين تكذيب مىكند.اين نشان مىدهد كه اين تكذيب بر اساس منطق نيست چون تكذيب بر اساس منطق اين است كه حرف طرف شنيده بشود، روى آن حساب بشود، بعد ببيند منطقى نيست، آنوقت تكذيب كند.ولى تكذيبهاى مصلحتى و در واقع منفعتى، اين است كه[شخص]از اول تصميم دارد كه آن را قبول نكند. كذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح هم قبل از اينها تكذيب كردند، چه را؟همه چيز را آنها نمىخواستند قبول كنند فكذبوا عبدنا پس چون چنين روحيه تكذيبى داشتند و روحيهشان روحيه تكذيب بود بنده ما را تكذيب كردند.اينجا كه مىگويد: «بنده ما را تكذيب كردند» خداوند مىخواهد به خودش[مربوط كند]، يعنى ما را تكذيب كردند.بنده ما را تكذيب كردند يعنى ما را تكذيب كردند.مثل اينكه-اگر چه اين تشبيه خيلى تشبيه درستى نيست-شما كسى را به عنوان نماينده خودتان به جايى مىفرستيد، بعد به آن نمايندهتان توهين مىكنند. يك وقت مىگوييد به آقاى الف توهين كردند.آن وقتخودش را در نظر گرفتهايد.و يك وقت مىگوييد به نماينده ما توهين كردند، يعنى به ما توهين كردند، يعنى گذشته از اينكه به شخص او توهين كردند به ما هم توهين كردند.
فكذبوا عبدنا بنده ما را تكذيب كردند، چه گفتند؟حال ببينيد چه توجيهاتى براى تكذيب خود ساختند: و قالوا مجنون و ازدجر ديوانه است، جن زده است. «مجنون» از ماده «جن» است چنانكه در فارسى هم ديوانه در واقع يعنى ديو زده است.چون در قديم معتقد بودند كه ديوانهها را ديو به اصطلاح مىزند و جن به آنها اصابت مىكند(اصابه الجن). قالوا مجنون ديوانه است، جن زده است «و ازدجر» دچار زجر الجن است. «زجر» منع را مىگويند و «ازدجار» يعنى منع را پذيرفتن.خلاصه جنها آمدهاند اين را زجر كردهاند و اين هم آن حالت را از جن پذيرفته است، اين حرفهايى كه مىزند حرفهايى است كه جنها به او الهام مىكنند.ديگر قرآن به تفصيل بحث نمىكند چون اينجا جاى تفصيل نيست، جاى اجمال است: فدعا ربه انى مغلوب فانتصر .آنجا گفت: عبدنا بنده ما.در مقابل مىگويد: ربه نقطه مقابل عبدنا ربه [ذكر شده].آنجا مىتوانستبگويد: فكذبوا نوحا ولى گفت: فكذبوا عبدنا اينجا هم مىتوانست مثلا بگويد: فدعا الله ولى گفت: فدعا ربه :آنها بنده ما را تكذيب كردند، بنده ما هم پروردگار خودش را خواند، آن كه تحتحمايتش بود.ميان عبدنا و ربه مقارنه است.
فدعا ربه پروردگار خود را خواند، كه چه؟ انى مغلوب فانتصر پروردگارا من ديگر الآن مغلوبم، يعنى اينها از هر جهتبر من غلبه كردهاند(بديهى است كه مقصودش غلبه ظاهرى بود)يعنى من ديگر الآن چارهاى ندارم، در چنگال اينها بيچاره هستم فانتصر خودت انتقام بگير يعنى عذاب خود را نازل كن.همين طور كه مفسرين گفتهاند اين فدعا ربه انى مغلوب فانتصر كه در سه چهار كلمه در اينجا گفته شده همانهاست كه در سوره انا ارسلنا نوحا در ضمن چند آيه بيان شده است ولى اينجا چون بايد مطلب را به طور اجمال بيان كند به طور مختصر ذكر مىكند: فدعا ربه انى مغلوب فانتصر به قوم خودش نفرين كرد.
اين را من از مرحوم ابوىمان شنيدم، يادم نيست كه خودم هم در جايى ديدهام يا نه، و البته بعيد هم نيست كه از كرامات شهيد اول باشد.مىدانيد كه شهيد اول را متهم كردند و فتوا به قتلش دادند و قاضىاى به نام «جماعه» فتواى قتلش را صادر كرد و اين مرد بزرگ را به شكل خيلى فجيعى[به شهادت رساندند].مىگويند آن دم آخر كاغذى را از جيبش در آورد و نوشت: رب انى مغلوب فانتصر .البته ايشان نقل مىكردند كه مىگويند بعد كه كاغذ را ديدند، در زيرش نوشته يافتند: ان كنت عبدى فاصطبر .
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر درهاى بالا را باز كرديم به آبى ريزان.مقصود طوفان نوح است.گفتيم كلمه «سماء» در قرآن هميشه آن جهت علو است.گاهى به خود باران گفته مىشود، گاهى به ابر، گاهى به بالاتر از ابر و گاهى به امور معنوى. يعنى ما فرمان داديم بارانهاى پى در پى نازل شد.زمانى داستان طوفان نوح را در كتابها حتى كتابهاى درسى به عنوان افسانه ذكر مىكردند:افسانه طوفان نوح. ولى كم كم اين مطلب مسلم شده كه[در تاريخ زمين]دورههاى طوفانى زيادى بوده است. در يكى از همان كتابهاى درسى كه رفيق خودمان آقاى احمد آرام در فيزيك نوشته بود اين مطلب را تحقيق كرده بود.
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر درهاى بالا را گشوديم.مقصود اين است كه فرمان داديم به ابر كه ببار، ولى نه يك باريدن عادى بود، به آبى كه همين جور سرازير شده بود، به تعبير ما:شرشر آب از آسمان مىريخت. و فجرنا الارض عيونا و زمين را منفجر كرديم يعنى شكافتيم(فجر يعنى شكافتن)نه منفجر به معنايى كه امروز مىگويند كه يعنى شىء متلاشى مىشود، نه، انفجار يعنى باز شدن و شكافتن، يعنى دهانها از زمين شكافتيم در حالى كه اينها چشمهها بودند، و چشمهها از زمين باز كرديم.زمين را شكافتيم در حالى كه تبديل به چشمهها شده بود.مىگويند چشمه را از آن جهت «چشمه» مىگويند كه وجه شبهى با چشم دارد.آنجا كه آب از زمين بيرون مىآيد كه دور خودش مىچرخد(اغلب چشمهها اين طور است)و كانه گردابى درست مىكند، شباهت پيدا مىكند به مردمك چشم[انسان يا]حيوان كه مىچرخد، از اين جهتبه آن مىگويند «عين» .
فالتقى الماء آب با آب ملاقات كرد، آب بالا و آبى كه از زمين مىآمد، آب آسمان و آب زمين، على امر قد قدر بر كارى كه قبلا تقدير و اندازهاش معين شده بود.گويى اين[مطلب]جواب امثال سر سيد احمد خان هندى است كه معجزات را اغلب به جريانهاى عادى طبيعى كه به يك سلسله علل طبيعى وابستگى دارد بدون اينكه از بالا براى منظورى حساب شده باشد توجيه مىكنند.قرآن مىگويد خيال نكنيد كه[طوفان نوح]طوفانى بود به يك علل مادى و طبيعى بدون آنكه غايت و غرضى در كار باشد، امرى بود كه مسلم روى آن حساب شده بود.
و حملناه على ذات الواح و دسر خود نوح را(اينجا ديگر صحبت اصحاب و اهل سفينه نيست چون بناست قضيه به اجمال گفته شود)بر كشتىاى سوار كرديم، بر آن موجودى كه داراى لوحها(يعنى تختههاى به يكديگر تركيب شده)و ميخها بود، يعنى بر كشتى.(در جاهاى ديگر[دارد كه]به نوح دستور داديم كشتى را بساز و كلما مر عليه ملا من قومه (8) .اينها ديگر در اينجا به اجمال برگزار شده است). تجرى باعيننا و اين كشتى زير نظر خود ما در جريان بود، ما حافظ و مراقبش بوديم.چرا ما او را نجات داديم و قوم را هلاك كرديم؟ جزاء لمن كان كفر اين خودش نوعى پاداش بود براى آن بنده ما كه مكفور شده بود يعنى[درباره او]حق ناشناسى و كفران نعمتشده بود.(اين جزاء لمن كان كفر همين طور كه بيان كردهاند بيشتر به خود آن عذاب برمىگردد.در يك آيه ديگر قرآن هم هست: انا كذلك نجزى المحسنين (9) ).ما اينها را عذاب كرديم و كيفر داديم، براى چه؟به خاطر كفرانى كه نسبتبه بنده ما كه دست هدايتبه سوى آنها دراز كرده بود انجام دادند. و لقد تركناها اية فهل من مدكر بعد ما همان كشتى را رها كرديم يعنى باقى گذاشتيم به عنوان يك آيت در عالم، آيا هست كسى كه پند بگيرد؟چيز عجيبى است!در مورد دو چيز است[كه]در قرآن اين تعبير آمده است، يعنى از اين همه حوادثى كه در امم گذشته بوده در مورد دو چيز قرآن مطلبى را گفته است كه با عصر نزول قرآن تقريبا مىشود گفتسازگار نبوده به اين معنا كه امر مجهولى بوده است.يكى راجع به كشتى نوح است.قرآن مىگويد ما اين را باقى گذاشتهايم: و لقد تركناها اية يعنى از بين نرفته و معدوم نشده، و عجيب اين است كه در سالهاى اخير اين قضيه چند بار مورد تاييد واقع شده كه در همان كوهى كه قرآن آن را «جودى» مىنامد (و استوت على الجودى) (10) -كه مىگويند كوههاى آرارات است-آثار و علائم يك كشتى (11) بالاى كوه[ديده شده است].كشتى بالاى كوه كه تناسب ندارد، كشتى را در قعر دريا بايد پيدا كنند نه بالاى كوه، در آنجا پيدا شده كه اين جز با همين مطلبى كه در كتب مذهبى آمده استيعنى داستان نوح و كشتى كه آب آنقدر باشد كه روى آن كوه كوتاه را بگيرد به طورى كه كشتى روى كوه فرود بيايد[سازگار نيست]، و حتى در روزنامهها نوشتند كه شايد اين همان كشتى نوحى است كه مىگويند. آقاى طباطبايى در يكى از جلدهاى تفسير الميزان اين مطلب را[نقل كردهاند]. اتفاقا ايشان مىگفت كه من وقتى داشتم تفسير آيات مربوط به حضرت نوح در سوره هود را مىنوشتم، به همين جا بر خورد كرده بودم كه روزنامهها اين جريان را نوشتند، همانجا آن را درج كردم.
و ديگر در موضوع فرعون است كه دارد: فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفك اية (12) ما بدنت را نجات مىدهيم براى اينكه آيتى باشد براى آيندگان، كه بعد همان را پيدا كردند، غير از آن موميايىهايى كه خودشان قبلا موميايى كرده بودند.غرض اين كه آن فرعون هلاك شده موسى هم بدنش باقى است.
بعد مىگويد: فكيف كان عذابى و نذر .عرض كرديم روح اين سوره اين است كه انذارى و عذابى، انذارى است، اگر نپذيريد پشتسرش عذاب است.دو جمله است كه در اين سوره چند بار تكرار شده.يكى همين است: فكيف كان عذابى و نذر چگونه بود عذاب من و انذارهاى من؟يعنى اين عذاب و انذار با يكديگر است.و يكى هم اين آيه: و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر .در اين سوره كه لحن آن خشونتبار استيكمرتبه اين جمله به صورت موعظه گفته مىشود، يعنى آهنگ نرم مىشود، دو مرتبه خشن مىشود. يك آيه است كه چهار بار تكرار شده است.
فكيف كان عذابى و نذر رابطه عذاب و انذار را چگونه ديدى؟آيا چنين اصلى نيست كه اگر انذار الهى، تبشير الهى، دعوت الهى، اتمام حجت الهى بيايد و بعد ناديده گرفته و كفران بشود عذاب هست؟چگونه ديديد؟اين امر هست.تا اينجا مربوط به گذشته بود.
و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر ما قرآن را سهل و ساده كرديم براى تذكر، براى تنبه، آيا هست متنبهى؟راجع به مضمون اين آيه و معناى اينكه ما قرآن را ساده كرديم براى ذكر و تذكر و تنبه، مفسرين در دو كلمهاش بحث كردهاند.يكى اينكه ما قرآن را ساده كردهايم، ميسر كردهايم، آسان كردهايم، مقصود از «آسان كردهايم» چيست؟بعضى مىگويند مقصود اين است كه چون خود قرآن حقيقتى است مافوق عالم مادى، ما آن را به صورت لفظ و عبارت نازل كردهايم.البته اين فى حد ذاته درست است و مانعى ندارد كه اين آيه لا اقل شامل اين هم باشد.برخى ديگر مىگويند نه، خيلى كتابهاى آسمانى ديگر هم به صورت لفظ در آمدهاند ولى قرآن به لسان عربى مبين[نازل شده است]كه حتى «عربى» هم يعنى واضح و روشن، يعنى به بيانى بسيار ساده و روشن(روشن به معناى فصيح و بليغ و جذاب).ما قرآن را مخصوصا با عباراتى اينچنين زيبا و لطيف براى مردم فرود آوردهايم زيرا مردم به اين وسيله بهتر متذكر مىشوند، چون شك ندارد كه يك مطلب اگر با بيان فصيح و بليغ گفته بشود اثرش خيلى بيشتر است تا با بيان الكن.هر دو، مقصود را مىفهمانند ولى آن نفوذ مىدهد در قلب در صورتى كه بيان غير فصيح نمىتواند نفوذ بدهد.كما اينكه خود با آهنگ متناسب بيان كردن، باز اثرى فوق اثر دارد و اگر يك مطلب با زبان فصيح باشد و با آهنگ متناسب با خودش هم قرائتبشود اثرش مضاعف مىشود.حال اگر خود مطلب هم با قلب انسان پيوند و اتصالى داشته باشد يعنى زبان فطرت انسان باشد اين ديگر نور على نور على نور خواهد شد.قرآن چنين است.اصلا قرآن بقاى خودش را مديون همين سه جهت است:مطلبش زبان فطرت بشر است، با عباراتى در نهايت فصاحت و بلاغتبيان شده، و دستور اكيد صادر شده كه قرآن را با قرائت و آهنگ لطيف بخوانيد، كه حتى در تعبيرات احاديث ما كلمه «غنا» دارد: تغنوا بالقرآن (13) يعنى قرآن را ساده نخوانيد، با آهنگ بخوانيد.اين با آهنگ خواندن، دستورى است كه از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار رسيده و آنها بر اين اساس عمل مىكردند.خود ائمه اطهار قرآن را با لحن و آهنگ خوش مىخواندند.هم درباره امام سجاد عليه السلام و هم درباره امام باقر عليه السلام اين روايات هست كه گاهى در خانه خودشان با صداى بلند و با آهنگى چنان لطيف قرآن مىخواندند كه مردم كوچه كه مىآمدند عبور كنند آنجا مىايستادند و گاهى اين آهنگ آنقدر سقاها (14) را جذب مىكرد كه با آن مشك سنگينى كه به دوششان بود همان طور مىايستادند كه بشنوند و استماع كنند.
بيشتر احتمال مىدهند كه مقصود اين باشد كه ما قرآن را با عباراتى فصيح و ساده و روشن[نازل كرديم] للذكر براى اينكه شما[متذكر و متنبه بشويد].بعضى مثل مجمع البيان مىگويند[للذكر]يعنى «للحفظ» ، كه حفظ كنيد، ضبط كنيد.و قرآن از كتابهايى است كه آمادگىاش براى حفظ شدن از هر كتاب ديگر بيشتر است.عجيب است!شعر را مىشود حفظ كرد و قرآن شعر هم نيست، نثر است.يك كتاب نثر در دنيا نمىتوان پيدا كرد كه بشود چهار صفحهاش را حفظ كرد و قرآن در اثر آن سلاست فوق العادهاى كه در عبارات و كلماتش هست[اين خاصيت را دارد].وقتى كه كلمات، خيلى سليس باشد[زود حفظ مىشود]. شما در خود شعرها مىتوانيد امتحان كنيد.شعرهاى سعدى را خيلى زود مىشود حفظ كرد براى اينكه كلمات آن سليس استيعنى هر كلمهاى نسبتا در جاى خودش قرار گرفته است. بعد كه انسان حفظ كرد دير فراموش مىكند چون به معنى واقعى سلاست دارد.ولى انسان اگر بخواهد يك قصيده خاقانى را حفظ كند جانش در مىآيد، با اينكه قصايد او هم خيلى فصيح و بليغ است، ولى سلاست[اشعار]سعدى را ندارد.گرچه هر شعرى به دليل شعر بودن و آهنگين بودن قابل حفظ[شدن]است، باز شعرها با هم تفاوت دارند.در ميان نثرها تنها كتاب نثرى در عالم كه قابل حفظ كردن استيعنى اصلا ذهن آن را براى حفظ كردن مىپذيرد قرآن است.شما كتاب نثر ديگرى در عالم نمىتوانيد پيدا كنيد كه انسان بتواند عبارتهاى آن را حفظ كند، و لهذا حفظ كردن قرآن مثل تلاوت كردن آن امر بسيار مطلوبى است و مخصوصا بعد از آنكه انسان حفظ كرد نبايد بگذارد فراموش بشود.شايد گناه هم داشته باشد كه انسان قرآن را حفظ كند و بعد اينقدر نخواند تا فراموش بشود.افرادى كه حافظهشان ضعيف است لااقل اگر يك سوره دو سوره پنجسوره حفظ مىكنند نگذارند كه همان سورهها فراموش بشود چون بعضى حرام و گناه مىدانند كه انسان قرآن را حفظ كند و بعد بگذارد فراموش بشود.
و لقد يسرنا القرآن بنا بر بعضى از تفسيرها يعنى ما قرآن را سهل و ساده[كرديم].اين «سهل» به همان معناست كه امروز مىگويند «سهل و ممتنع» يعنى از نظر عبارت اينقدر ساده است كه انسان آن را در نهايت نرمى مىبيند ولى در عين حال ممتنع است و مثلش را نمىشود ايجاد كرد.همين تعبيرى كه راجع به سعدى مىگويند، كاملترش درباره قرآن[صادق]است.ما اين را با عباراتى به غايتسهل و ساده و شيرين و فصيح و بليغ بيان كرديم، براى چه؟ للذكر كه مردم بتوانند آن را به ذهن بسپارند.معنى ديگر «ذكر» در اينجا نه اين است كه به ذهن بسپارند، [بلكه]براى اينكه متذكر و متنبه بشوند.ما قرآن را اينچنين سهل و ساده و فصيح و بليغ قرار داديم براى اينكه بهتر خدا را به ياد مردم بياورد و بهتر مردم را متنبه كند.
اين را عرض مىكردم كه قرآن بقاى خودش را مديون سه جهت است:يكى اينكه مطالبش زبان فطرت انسان است، دوم اينكه با عباراتى فصيح و بليغ بيان شده، و سوم اينكه به نحوى آهنگ به آن داده شده كه قابل تلاوت آهنگين است.در مشهد آن اوايلى كه ما طلبه بوديم مردى بود به نام سيد محمد عرب كه قرآن مىخواند و معروف بود.وقتى ما او را ديديم پيرمرد بود.قارى درجه اول بود و شايد نظيرش در هيچ جا پيدا نمىشد. اولا كه فنون تجويد را در حد اعلا مىدانست و ثانيا قرآن را با آهنگهاى مختلف مىخواند. «حافظيان» كه الآن در مشهد استشايد تنها وارث مرحوم آقا سيد محمد است كه انواع قرائتهاى او را بلد است.( «حافظيان» معروف كه شاگرد مرحوم آقا شيخ حسنعلى اصفهانى بوده و دعا مىدهد، برادر بزرگتر اوست.)وى شاگرد همين مرحوم آقا سيد محمد و قارى مسجد گوهرشاد بود و طلبهها مىرفتند در يكى از غرفههاى همان مسجد(كنار كفشدارى)و[قرائت قرآن]ياد مىگرفتند.(ما آن وقتبچه بوديم و در واقع براى تماشاى ديگران مىرفتيم.)او الآن هم هست.
عبد الباسط هم كه واقعا اعجاز مىكند.او مخصوصا اين جهت را خيلى خوب درك مىكند كه هر آيهاى را به چه آهنگى متناسب با خودش مىتواند بخواند.مثلا آن يا ايتها النفس المطمئنة (15) اى كه او مىخواند آهنگش همان است، اذا الشمس كورت (16) ى كه او مىخواند آهنگش همان است كه او مىخواند.قرآن تنها كتاب آسمانى است[كه خاصيت آهنگپذيرى دارد].بدون شك اروپاييها در موسيقى از ما جلوتر هستند، بيايند تورات يا انجيل و هر كتاب ديگرى را پشت راديوها بخوانند.هيچ كتاب نثرى قابل اين جور خواندن نيست و اين منحصر به خود قرآن است. و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر ما قرآن را به صورت سهل و ساده در آورديم، آيا هست كسى كه مدكر باشد، متعظ باشد و اين پند را بپذيرد؟و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
1- قمر/9-17.
2- بقره/282.
3- نساء/23.
4- طه حسين يك مصرى بود كه كور بود، كورى كه از بچگى(شش هفتسالگى)در اثر آبله كور شده بود و بعد با همان حالت كورى به مكتب و مدرسه مىرود.[در علوم]قديمه-شايد در «الازهر» -مقدارى تحصيل كرده بود و بعد سالها مىرود در اروپا و آن زمانى كه شيخ محمد خان قزوينى خود ما در اروپا بوده او هم در اروپا بوده و تحصيلات خيلى عاليهاى مىكند.(يك مرد به اصطلاح اديب است، اديب به سبك اروپايى، يعنى[وارد در]ادبياتى كه با روانشناسى و جامعهشناسى و اين جور مسائل توام است.)بعد برگشتبه مصر و در دنياى عرب خيلى جلوه كرد و درخشيد و كتابهايش فوق العاده مطلوب واقع شد.(در اوايل عمرش آن زمان كه از اروپا آمده بود چون تحصيلاتش بيشتر در اروپا بوده و تحصيلات ابتدايى خيلى كمى در مصر داشته، شايد تحت تاثير اروپاييها يا جوانى، بالاخره در دوره جوانى در نوشتههايش يك نوع چموشىهايى هم كرده، من نديدهام ولى نقل مىكنند كه مطالبى گفته است.)بعد به وزارت فرهنگ مصر هم رسيد و با همان كورىاش مدتى وزير فرهنگ مصر بوده است.آخر عمر دوران پختگى و كمال اوست.تا آخر عمر دائما كار مىكرد و خانمش گويا يك زن فرانسوى بود كه مطالب را برايش مىخواند و همكارش بود.كتابهاى آخرش كتابهاى دوران پختگى اوست و در اواخر عمرش گرايش اسلامى عميق و شديدى پيدا كرده بود و خيلى خوب شده بود.يكى از آخرين كتابهايش-كه نمىدانم آخرين كتابش استيا يكى از آخرين كتابهايش-همين كتاب مرآة الاسلام است.
5- ابراهيم/7.
6- قدرشناسى يك نعمت نه صرف اين است كه بگويد «الهى شكر» ، [بلكه همچنين بايد] از آن نعمت آن استفاده و بهرهاى كه بايد، ببرد.اصلا شكر معنايش اين است، تقدير است، مىگويند استعمال نعمت است در آنچه كه نعمتبراى آن آفريده شده.
7- يا:كفر، نعمت.
8- جامع السعادات، ج 1/ص 265.
9- هود/38.
10- صافات/80.
11- هود/44.
12- تختههايى كه وضع ساختمانش نشان مىدهد كه جز براى كشتى ساخته نشدهاند، به تعبير قرآن «الواح» ، يعنى اين چوبها به گونهاى با يكديگر تنظيم شدهاند كه جز براى كشتى اين طور تنظيم نمىكنند.
-جديدا هم در روسيه قسمت ديگرش پيدا شده.
استاد: همين قدر اجمالا مىدانم كه اين را هم بعضى همين اواخر نوشتند.
13- يونس/92.
14- مقدمه مجمع البيان، صفحه 16، الفن السابع.
15- آن وقت كه در مدينه لوله كشى نبوده، بلكه آب جارى هم نبوده، چاه بوده و سقاها مىرفتند آبها را از چاهها مىكشيدند و به خانههاى مردم مىبردند.
16- فجر/21.
17- شمس/1.